بــه نـام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید ، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او ، و چه کوچک شد آن زمان
که میخواستم از او بگویم
سالهاست که دچارش هستم و چه سخت بود بیدلی را،
ساختن خانه ای در دل،
واین دلِ بی نهایت چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش،
او رفته و من نشناختمش،
درتمام میخک های سرِهر دیوار ،آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش...
همان گونه که بغض های گاه و بی گاهم را نشناختم
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش،
به دنبال جای پای خدا باشم...
اینجا هرچه هست جز با صداقت او وکلام و نقشه های او،
حوض بی ماهیست...
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن...
زاغچه ای که هیچ کس جدی نگرفتش...
اینجا را هدیه اش میکنم به آن کس که برای سبدهای
پرخوابمان سیب آورد،
حیف که برای خوردن آن سیب تنها بودیم...
چقــــدر هم تنهـــــــا...