بــه نـام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید ، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او ، و چه کوچک شد آن زمان
که میخواستم از او بگویم
سالهاست که دچارش هستم و چه سخت بود بیدلی را،
ساختن خانه ای در دل،
واین دلِ بی نهایت چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش،
او رفته و من نشناختمش،
درتمام میخک های سرِهر دیوار ،آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش...
همان گونه که بغض های گاه و بی گاهم را نشناختم
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش،
به دنبال جای پای خدا باشم...
اینجا هرچه هست جز با صداقت او وکلام و نقشه های او،
حوض بی ماهیست...
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن...
زاغچه ای که هیچ کس جدی نگرفتش...
اینجا را هدیه اش میکنم به آن کس که برای سبدهای
پرخوابمان سیب آورد،
حیف که برای خوردن آن سیب تنها بودیم...
چقــــدر هم تنهـــــــا...
نظرات شما عزیزان:
hossein
ساعت20:15---29 آذر 1393
سلامم...وبت این جور پیش بره عالیه...موفق باشی
پاسخ:سلام
ممنونم دوست عزیز :)
شيما
ساعت19:19---29 آذر 1393
نگووووووووووووووووو
جدي جدي؟
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:
اوهوم:)
شيما
ساعت18:58---29 آذر 1393
سلام عزيزم
خوبي؟شيمام....بابا ولاگ چقد باحاله..لينكت كردمااااااااااااااااا
پاسخ:سلام عزیزم. مرسی
اجی وبلاگ تو ک خوجل تره ک:)
تازه دوساعته ساختمش